محل تبلیغات شما



يه بطرى شيشه اىِ سن ايچ داشتم كه هميشه از اون آب ميخوردم و حتي وقتي كه تشنم بود و آب نداشت ، از پارچ آب ميريختم تو اون و ميخوردم؛ خلاصه خيلي دوسش داشتم. يه روز از دانشگاه اومدم ؛ ديدم مامانم اونو داده به پسرداييم. چند روزي گذشت تا مسيرم خورد به خونه داييم. پسرداييم خونه نبود؛ از زنداييم سراغ بطريمو گرفتم. همينطور كه داشت شعله گازو كم ميكرد گفت ؛ صُب افتاد شكست، الان تو سطل آشغاله. . . هنوزم به اين فكر ميكنم كه اون تموم اين مدت منتظر "من" بود برم
میخوام برم اینجا دیگه جای موندن نیست 1 سال از درسم مونده 2 سال هم خدمت دارم یکی از دوستام داره جور میکنه که بره کانادابهم قول داده که بره منم با خودش ببره مورد دیگه هم کردستانِ عراقِ.یه اشنای خیلی خوب دارم. اینجا هم برم یه استودیو بزنم خیلی خوب میشه. بعد از خدمت اگه تونستم بلافاصله یه کار خوب متناسب با رشتم پیدا کنم ، تو ایران میمونم. اگه نشد باید برم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

school